از زنــدگانیم گــله دارد جـــوانـــــی ام
شرمنده ی جوانی از این زندگانی ام
دارم هـــوای صحــــــبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زنــدگی جـــــــــاودانــــــی ام
چون یوســـفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مــــژده ی جـــلس کـــــــــاروانیم
گوش زمین به ناله ی من نیست آشنا
من طـــــایر شـــکسته پر آســـمانی ام
گیرم کــه آب و دانه دریغـــم نــداشــتند
چون مـی کنند با غــم بی هم زبانی ام
ای لاله ی بهــار جـوانی که شد خزان
از داغ مـــاتم تـــو بــــهار جــــوانی ام
گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود
برخواســــتی که بر ســـر آتش نشانیم
شعر: استاد شهریار
سلام. مرسی از حضورتون و لطف نظرتون. موفق باشید. ممنونم.
سلام
بعد یه مدت بازم سلام. طاعات و عباداتتون هم قبول حق باشه. ما رو از دعاهای خیرتون بی نصیب نزارین. ممنونم. همیشه موفق باشید. منتظر حضور گرم و گلواژه های زیبای نظرات دوباره شما هستم.
خوش آمدین